امروز، سه شنبه ۲۸ فروردین ماه ۱۴۰۳

خبر های شرکت فرآیند تحقیق

قدر نعمت
۱۳۹۸/۰۳/۲۵

روزی لقمان با کشتی سفر می‌کرد، تاجری و غلامش نیز در آن کشتی بودند.

غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را آرام کنند اما توضیح و منطق راه به جایی نمی‌برد.

ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند!

آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند.

آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت!

این حکایت بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از نعمت‌هایشان را نمی‌دانند و فقط شکایت می‌کنند.

 و تنها وقتی با مشکلی واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر خوشبخت بودند.